آقای هدایت فرمودند " در زندگی زخمهایی هست که .. " . و حالا چطور میشود که در یک شب بارانی از پاییز سال نود و نه، با مصرف الکل و با شنیدن صدای ویگن تمام چیزهایی که مدتهاست رو به فراموشی رفتهاند، دوباره بیایند و به یاد بیاورند که روزگار چگونه میگذرد. که چرخ هستی چطور می چرخد. و در این میان دلتنگ بشوی و دستت از همه جا کوتاه باشد، که بخواهی فریاد بزنی ولی انگار که در زیر آب، زیر اقیانوسی باشی و بدانی فریاد بیهودهست. و صدای ویگن نمام نشود و خودت هم تمام نشوی و فقط دلتنگی بماند برای چیزهایی " ناشناخته " و فقط زخمهایی بماند و تمام نشوی و از زیر آب بالا نیایی. و آن زیر فقط صدای لالایی ویگن باشد و لالایی اش که در یک آرامش، آتشی توامان را به جانت بزند و تو پناه بر سیگار ببری و بر الکل و تمام نشوی و باران هم آرام نگیرد و در این میان یادت بیاید که " باید دستهایت را بشویی " چرا که هنوز چیزی به نام کرونا هست. با شستن دستهایت، خون تمام روشویی را میگیرد و در آینه خودت را میبینی که داری میخندی. در هتلی هزارساله در شهری شمالی هستی و معشوقهات در حال تماشای فیلمی از هبچکاک و تو در حال شستن دستهایت اما نه برای کرونا.
صدای ویگن قطع نمی شود. آهنگ دیگری را شروع میکند. کوچینی ؟ ویگن مگر در کوچینی هم اجرا داشته ؟ مگر آنجا فقط یادآور فرهاد نیست ؟
بلوار " آب کرج " خلوت و تاریک است. و تو، مست و گیج. نمی دانی کجا هستی. که در واقع کجا نیستی ! چون انگار هر جایی هستی. هر جایی از این هستی. اما تمام نمیشود این حال. تمام نمیشوی.
تا جمهوری میروی. جمهوری ؟ تا نادری. هدایت را در کافه میبینی و او مدام میگوید در زندگی زخمهایی هست که.. در زندگی زخمهایی .. . به خواب میروی و در خواب در هتلی هزارساله هستی در شهری شمالی. ویگن در سالن هتل دارد میخواند. معشوقهات در حال تماشای فیلم " سرگیجه " هیچکاک است. هوا مرطوب و خنک است. لیوان را سر میکشی و سیگاری روشن میکنی.
همین.
برچسب : نویسنده : aotobousabee3 بازدید : 72